یکی از کتابهایی که نیمه تابستان خریده بودم و تا همین چند روز پیش فرصتی برای مطالعهاش پیدا نکرده بودم، کتاب روسلان وفادار بود، این کتاب را گئورگی ولادیموف نوشته و نشر ماهی آن را با ترجمه دکتر روشن وزیری در ۱۹۶ صفحه به بهای ۷۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
چیز بسیار عالی و متمایز در این کتاب یک پشگفتار و یک پسگفتار بسیار عالی و عالمانه و جذاب است، با خواندن پیشگفتار کمتر کسی میتواند در مقابل وسوسه خواندن کتاب مقاومت کند.
با هم این پیشگفتار را میخوانیم:
ماجرای تألیف و انتشار کتابی که هماکنون در دست دارید، به راستی پیچیده است. همه چیز از آنجا شروع میشود که نویسنده کتاب -گئورکی ولادیموف- حکایت رویدادی عجیب را از دوستش میشنود:
در شهر تیمیر تائو، در سیبری، اردوگاهی بوده که در دوران زمامداری خروشچف -معروف به عصر «ذوب شدن یخها»- برچیده میشود. در محل اردوگاه کارخانهای میسازند، ولی سگها اردوگاه که بنا بوده طبق دستورالعمل کشته شوند، شاید به دلیلی احساس ترحم مأموری زنده مانده، پراکنده شده و اکنون در گوشه و کنار پرسه میزنند. با آنکه به شدت لاغر و تکیدهاند، از هیچ کس غذا نمیگیرند، کسی جرئت ندارد جز از پهلو به آنها نگاه کند و معلوم نیست چطور تا به حال از گرسنگی تلف نشدهاند. شگفتانگیزتر از همه اینکه هرگاه صفوف راهپیمایان به مناسبت عید اول ماه مه (روز جهانی کارگر) در خیابانهای شهرک به راه میافتد، سگها بیدرنگ نقش اسکورت را به عهده میگیرند و صفوف راهپیمایان را از هر سو محاصره میکنند، به احدی اجازه خروج از صف را نمی دهند و با غرشها ترسناک متخلفان را به داخل صف میرانند، کاری بسیار حرفهای و مطابق با اصول اردوگاهی «نه یک قدم به راست، نه یک قدم به چپ! تیراندازی بدون اخطار!». این داستان که افسانه نبود و واقعیت داشت، برای مؤلف حکمی بومی را پیدا کرد که روایت خود را روی آن به تصویر کشید.
گئورکی ولادیموف داستان سگ اردوگاه را سه بار نوشته است:
نخستین بار در اوایل دهه ۱۹۶۰، روایتی شصت صفحهای را در سبک هزل انسانانگارانه مینویسد و آن را نزد آلکساندر تواردوفسکی -سردبیر مجله نووی میر، میبرد. تورادوفسکی داستان را برای چاپ میپذیرد، اما پس از مطالعه آن نکاتی را به ولادیموف تذکر میدهد:
«به نظر من، سگ تراژدی خودش را دارد، در حالی که شما او را خیلی بدوی تصویر کردهاید. شما از این سگ بیچاره، یک پلیس پستفطرت ساختهاید.»
ولادیموف تحریر دوم را هجده ماه بعد آماده میکند، اما دیگر دوران خروشچف به پایان رسیده و موضوع اردوگاهها دوباره مشمول سانسور شده است. داستان سگ اردوگاه، به رغم این همه، به حیاتش ادامه میدهد و کارش به چاپ زیرزمینی در انتشار «سامی زدات» میرسد. (در مورد samizdat پیش از این در یک پزشک نوشتهام.)
تا مدتی آن را اثر سولژنیتسینمیدانستند و حتی در برخی محافل از او خواهش میکردند داستان را برایشان بخواند، و او هر بار با عصبانیت میگفت که آن داستان نوشته او نیست. به گفته ولادیموف، «او زِک (زندانی) کهنهکاری بود و نمی خواست نام نویسنده واقعی را فاش کند، چون داستان هنوز رسما چاپ نشده بود و احتمال داشت برای من مایه دردسر شود.»
سرانجام در اوایل دهه ۱۹۷۰، مؤسسه انتشاراتی پوسف در فرانکفورت، آمادگی خود را برای چاپ اثر به اطلاع نویسنده رساند. ولادیموف داستان خود را برای سومین بار نوشت. متن را روی کاغذهای بسیار نازکی ماشین کرد و به زوج جوانی از جهانگردان خارجی سپرد تا آن را به غرب برسانند. نیمی از کتاب در تخت کفش زن و نیم دیگر در آستر کت مرد جاسازی شد.
کتاب روسلان وفادار در ماه مه ۱۹۷۵ درنشریه «گرانی» به نام نویسنده واقعیاش چاپ شد و ترجمه آلمانی آن در اکتبر همان سال در نمایشگاه کتاب فرانکفورت به دست خوانندگان رسید.
گئورکی ولادیموف، (متولد ۱۹۳۱، وفات در ۲۰۰۳)، ضمن مصاحبهای در پاسخ به این پرسش که آیا هرگز مجذوب کمونیسم بوده است، میگوید:
«من خیلی زود به بلوغ رسیدم. در دوران ذوب شدن یخها با مجله نووی میر همکاری داشتم و این دوران برایم تجربهای روشنگر و فوق العاده بود. خیلی زود به حقایق پی بردم. مادرم دو سال و نیم از عمرش را در مجمعالجزایر گولاک گذارنده بود و برای همین در ۱۹۶۲ که کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ منتشر شد، با خودم گفتم حالا نوبت من است.»
در مورد تجربه اسارت در اردوگاه دو نوع برداشت مطرح است: از طرفی وارلام شامالوف عقیده دارد که تجربه اسارت در اردوگاه فقط میتواند جنبه منفی و خفتبار داشته باشد و هیچ کس بر اثر رنج و مرارت انسان شریفتری نمیشود. در مقابل، آلکساندر سولژنیتسین در مورد خودش مینویسد که تازه بعد از تجربه گولاک به غنای معنوی و خودشناسی رسیده است. ولادیموف میگوید «من شامالوف را خوب درک میکنم. او کسی است که برای همیشه علیل و رنجور شده است و دیگر نمیخواهد چیزی از آن مصیبتها را به یاد آورد. اما احساس سولژنیتسین را هم میفهمم. حقیقت این است که قهرمان واقعی گولاک انسانهای مؤمنی بودند که تقدیر خود را به مثابه آزمون ایمانشان و مُنزل از سوی خداوند تلقی میکردند. اما من در محیط بیخدایی تربیت شده بودم و قادر نبودم قهرمانی خداپرست بیافرینم. تا انکه داستان واقعی شگهای تیمیر تائو را شنیدم و قهرمان داستان خود را یافتم، موجود زندهای که جانش را فدای نظام اردوگاهی کند.»
ولادیموف پس از نوشتن روسلان وفادار، سوای اثار کوتاه، داستانی به نام سانحه نوشته و به چاپ رسانه بود. موضوع این کتاب سرنوشت رانندهای است که در پروژه ساختمانی بزرگی کار میکند. نویسنده در این کتاب همه اسطورههای ادبیات رسمی شوروی را درباره زندگی طبقه کارگر در اتحاد شوروی ویران میکند و به موضوعی میپردازد که در آثارش بیشترین اهمیت را دارد: ساز و کار به بند کشیدن ذهن انسانها در رژیمهای توتالیتر، و همچنین مصیبت فردی کسی که میکوشد در برابر استبداد توده زورگو و بیرحم ایستادگی نشان دهد و هویت فردی خویش را حفظ کند.
از جمله خوانندگان این داستان پاپ ژان بیست و سوم بود. میگویند پاپ، به دلیل دغدغهای که برای رشد فکری و معنوی رانندهاش داتش، گهگاه از او میپرسید چه کتابی میخواند، یکی از روزها راننده در پاسخ پاپ میگوید که کتابی خوانده است به قلم یک نویسنده حوان اهل شوروی درباره رانندهای که میراند و میراند تا سرانجام در سانحهای کشته میشود.
پاپ میگوید که «آن را بده بخوانم.» سپس روزی، ضمن ملاقات با تنی چند از روحانیون برجسته مسیحی و بحثی که بر سر مسئله همکاری واتیکان با کشورهای کمونیستی درمیگیرد، در پاسخ به این نظر که «عالیجناب، آخر آنها که سنگر بیخدایی و بی دینی هستند.»، می گوید: «من به اندازه شما بدبین نیستم. اخیرا کتابی خواندم به قلم یک نویسنده جوان اهل شوروی درباره زندگی رانندهای که سخت در تلاش معاش است. من در این داستان زوال ایده بیخدایی را میبینم، پیام این کتاب این است که از میان رفتن معنویت میتواند موجب تباهی انسان شود. مؤلف این کتاب را به سفارش کلیسا ننوشته، اما روشن است که مسیحی است، هرچند خودش این را نمیداند.»
آخرین اثر ولادیموف، ژنرال و ارتش او، که به ماجراهای جنگ جهانی دوم و وادث واقعی و پنهان ارتش سرخ میپردازد، جایزه ادبی بوکر روسیه را در سال ۱۹۹۷ به خود اختصاص داد. در سال ۱۹۸۲ که ولادیموف به دعوت دانشگاه کلن راهی آلان شد، مقامات شوروی از او سلب تابعیت کردند و با مصادره خانهاش راه بازگشت را بر او بستند. او از آن پس در آلمان اقامت گزید.
لطفا «یک پزشک» را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
- اکانت جدید اینستاگرام یک پزشک
- گوگل پلاس
- توییتر
- فیسبوک
نوشته معرفی کتاب: روسلان وفادار اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.